تام

در مجموع، واژه تام به عنوان یک نام شناخته شده در فرهنگ‌ها و زبان‌های مختلف به کار می‌رود و می‌تواند به اشخاص، شخصیت‌ها یا حتی حیوانات اشاره کند. علاوه بر این، به عنوان یک صفت نیز مورد استفاده قرار می‌گیرد که در این حالت به معنای کامل یا تمام است و معمولاً در توصیف ویژگی‌ها یا خصوصیات اشیاء و افراد به کار می‌رود. در زمینه‌های علمی، این واژه به عنوان یک اصطلاح در نظریه اعداد به معنای مجموعه‌ای از اعداد که خاصیت‌های معینی دارند، به کار برده می‌شود و در منطق، به ساختارهای منطقی مرتبط با استدلال و استنتاج اشاره می‌کند. در زبان‌شناسی، تام می‌تواند به تفسیر و تحلیل معناشناسی جملات و عبارات کمک کند و همچنین در حقوق، به مفاهیم خاص قانونی و حقوقی مرتبط می‌شود. لذا، می‌توان گفت که واژه تام با توجه به زمینه‌های مختلفی که در آن به کار می‌رود، معانی و کاربردهای متنوع و گسترده‌ای دارد. این چندگانگی در معانی نشان‌دهنده‌ی غنای زبانی و توانایی واژه‌ها در انتقال مفاهیم مختلف در زمینه‌های گوناگون است.

لغت نامه دهخدا

تام. ( ص ) بمعنی بسیار کم و بغایت اندک. ( از برهان ). و رجوع به انجمن آرا و آنندراج و شرفنامه منیری و فرهنگ جهانگیری و ناظم الاطباءشود. بمعنی اندک بزبان طوس لیکن مشهور سوتام است. ( فرهنگ رشیدی ). و آنرا سوتام نیز گویند. ( فرهنگ جهانگیری ). || ناتوان و ضعیف. ( ناظم الاطباء ).
تام. [ م م ] ( ع ص ) چیزی که اجزاء آن کامل باشد. تمام. درست. ضد ناقص. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به منتهی الارب و غیاث اللغات و برهان و فرهنگ جهانگیری و آنندراج و انجمن آرا و فرهنگ نظام و ناظم الاطباء شود: 
ناتام در این جایت آوریدند
تا روزی از اینجا برون شوی تام.ناصرخسرو.گشته بدو تام نام احمد و حیدر
بارخدای جهان تمام تمامان.ناصرخسرو.ز ده دشمن کمندش خام تر بود
ز نه قبضه خدنگش تام تر بود.نظامی.- مه تام و ماه تام؛ کنایه از بدر است: 
برآمد سیه چشم گلرخ ببام 
چو سرو سهی بر سرش ماه تام.فردوسی.انگشت نمای خلق بودم 
مانند هلال از آن مه تام.سعدی.- || ماهی که ایام آن سی روز باشد. ( اقرب الموارد ).
- اسم تام؛ در اصطلاح نحو اسم مبهمی را نامند که به یکی از چهار چیز تمام شود: تنوین. نون تثنیه. نون شبیه به نون جمع و اضافه. مثال تنوین مانند «رطل » در این جمله: عندی رطل زیتاً. مثال نون تثنیه مانند «منوان » در این جمله: عندی منوان سمناً. مثال نون شبیه به نون جمع مانند «عشرون » در این جمله: عندی عشرون درهما. و مثال اضافه مانند «قدر راحة» در این جمله: مافی السماء قدر راحة سحابا. ( از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 187 ).
- فعل تام؛ مقابل فعل ناقص، فعلی که فاعل گیرد، مقابل فعل ناقص که دارای اسم و خبر است. || نزد شعرا بیتی است که نیمه آن نیمه دایره را استیفا کند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 187 ). بیتی باشد که اجزاء صدر آن بر اصل دایره باشد اگرچه بعضی ازاحیف که بحشو تعلق دارد به عروض آن راه یافته باشد. ( از المعجم فی معاییر اشعار العجم چ مدرس رضوی ص 48 ). || در اصطلاح محاسبان عددی است که مجموع اجزاء آن مساوی با آن عدد باشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 187 ). اجزاء عدد را چون جمعکنند اگر مثل او باشد آن را تام و عدد تام خوانند همچو شش که اجزای او را که نصف و ثلث و سدس بود چون جمع کنند مثل او باشد و اگر زیادت باشد آن را عدد زائد خوانند همچو دوازده که اجزاء او نصف است و ثلث و ربع و سدس و این مجموع پانزده است و اگر کمتر باشد عدد ناقص است همچو چهار که نصف و ربع اجزای اویند از او کمتر باشد. ( نفایس الفنون، علم حساب ). رجوع به التفهیم بیرونی چ جلال همایی ص 37 و رجوع به عدد شود. || در نزد حکما کلمه تام اطلاق بر کامل شود. ( از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 187 ). رجوع به کامل شود.

فرهنگ معین

(مّ ) [ ع. ] (ص. ) تمام، کامل.

فرهنگ عمید

تمام، کامل.

فرهنگ فارسی

تمام، کامل
( صفت ) چیزی که اجزای آن کامل باشد تمام کامل.
دوگانه تار و پود بافتن جامه را. یا روشی آوردن اسب بعد روشی.

فرهنگستان زبان و ادب

{TTS} [شنوایی شناسی] ← تغییر آستانۀ موقت

ویکی واژه

تمام، کامل.

جمله سازی با تام

گر ببیند زینب غمدیده حالم زیر تیغ بی‌تامل از سر خود دور معجر می‌کند
از طاعت تمام شود، ای پسر، تو را این جان ناتمام سرانجام کار تام
چون مرکبی است بخت تورا چرخ زودگرد هستند اختران همه طرف ستام او
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال احساس فال احساس فال قهوه فال قهوه فال شمع فال شمع