هامی

لغت نامه دهخدا

هامی. ( ص ) سرگشته. حیران مانده. سرگردان. متحیر. ( لغت فرس ) ( از برهان ) ( اوبهی ) ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( از ناظم الاطباء ) :
استه و غامی شدم ز درد جدائی
هامی و وامی شدم ز خستن مترب
رنگ رخ من چو غمروات شد از غم
موی سر من سپید گشت چو مهرب.منجیک ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).رجوع به مدخل های غامی ، وامی ، مترب ، غمروات ، مهرب و ابیب شود.

فرهنگ معین

(ص . ) سرگشته ، حیران .

فرهنگ عمید

حیران، سرگشته، سرگردان.

فرهنگ فارسی

(صفت ) سرگشته حیران .
سر گشته حیران مانده سر گردان

فرهنگ اسم ها

اسم: هامی (پسر) (فارسی) (تلفظ: hami) (فارسی: هامی) (انگلیسی: hami)
معنی: سرگشته و حیران

ویکی واژه

سرگشته، حیران.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال حافظ فال حافظ فال فنجان فال فنجان فال قهوه فال قهوه