مات و فات

لغت نامه دهخدا

مات و فات. [ ت ُ ] ( ترکیب عطفی، اِمرکب ) ( مأخوذ از دو فعل ماضی عربی ) مرگ و نیستی.
- مات و فات گفتن یا قائل به مات و فات بودن؛ یعنی منکر معاد بودن و منکربعث و نشور و منکر بقای روح بودن. شاید مأخوذ از قول قس بن ساعدة است: من عاش مات و من مات فات و کل ما هو آت آت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رجوع به مات شود.

فرهنگ فارسی

مرگ و نیستی

جمله سازی با مات و فات

دلا می‌گرد چون بیدق به گرد خانه آن شه بترس از مات و از قایم چو نطع عشق گستردی
خواجه داند جمله قرآنرا بجز لفظ زکوه مات و حیران مانده کاین یک صرف تفسیر چیست
با دشمن خدا، آنچنان بايد محكم و استدلالى برخورد كرد كه مات و مبهوت شود همانگونهكه ابراهيم عليه السلام چنين نمود:
چونک شه بنمود رخ را اسب شد همراه پیل عقل مسکین گشت مات و جان میان برد و مات
چو من دانم خراب و مات و بیخود گردی ای ناصح اگر چون من ببینی عشوه های گاه گاهش را
قال النبى صلّى اللّه عليه و آله: من مات و لا يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهليه.بحار / 23 / 89
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال لنورماند فال لنورماند فال کارت فال کارت فال راز فال راز