لغت نامه دهخدا
توهم هست عزرائیل و فضلت هست میکائیل
چو اسرافیل شد منطق خرد جبریل با طیران.ناصرخسرو.چون سرافیل قناعت تا ابد جاندار تست
گو مکن دیوان میکائیل روزی را ضمان.خاقانی.میکائیلت نشانده بر پر
آورده به خواجه تاش دیگر.نظامی.وقتی چنین بود که با جبرئیل و میکائیل نپرداختی. ( گلستان ).
میکائیل. ( اِخ ) پسر سلجوق جد سلاجقه. پدر طغرل بیک و جغری بیک. رجوع به سلجوقیان و سلاجقه شود.