مسیب

لغت نامه دهخدا

مسیب. [ م َ ] ( اِخ ) نام وادئی است. ( منتهی الارب ) ( از معجم البلدان ).
مسیب. [ م ُ س َی ْ ی َ ] ( ع ص ) ستور گذاشته شده بر سر خود. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). بر سر خود گذاشته شده. ( ناظم الاطباء ): صبی مسیب ؛ طفل بدون محافظ و بدون نگاهبان. ( از اقرب الموارد ).
مسیب. [ م ُ س َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از تسییب. رجوع به تسییب شود.
مسیب. [ م ُ س َی ْ ی ِ / س َی ْ ی َ ] ( اِخ ) نام پدر سعید. ( منتهی الارب ).
مسیب. [ م ُ س َی ْ ی َ ] ( اِخ ) نام یکی از سه برادری که در بخارا در قرون اولیه هجری پول رایج آن زمان را که درهم نامیده میشد سکه میزدند. ( دو برادر دیگر یکی محمد و دیگری غطریف نام داشت ). سکه هائی که این سه برادر ضرب مینمودند به نام خودشان معروف بود که به ترتیب درمهای مسیبیه ، محمدیه و غِطریفیه می نامیدند. ( از احوال و اشعار رودکی ج 1 صص 70-71 ).
مسیب. [م ُ س َی ْ ی َ ] ( اِخ ) ابن علس بن مالک بن عمروبن قمامة. شاعر جاهلی و خال اعشی میمون. اسمش را زهیر و کنیه اش را ابوفضه گفته اند. دیوان شعری دارد که چندین تن جداجدا گرد کرده اند. ( از منتهی الارب ) ( از الاعلام زرکلی ) ( از ابن الندیم ص 224 ).
مسیب. [ م ُ س َی ْ ی َ ] ( اِخ ) ابن نجبةبن ربیعةبن ریاح الفزاری. تابعی و از سران قوم خود بود. وی از سرداران حضرت علی ( ع ) در جنگهای آن حضرت با دشمنان و نیز از جمله کسانی است که در سال 65 هَ.ق. به طلب خون حسین ( ع ) قیام کردند و در همین سال در وقایع عراق کشته شد. ( الاعلام زرکلی ).

فرهنگ فارسی

ابن نجبه ابن ربیعه بن ریاح الفزاری تابعی و از سران قوم خود بود

فرهنگ اسم ها

اسم: مسیب (پسر) (عربی) (تلفظ: mosayyeb) (فارسی: مسَيّب) (انگلیسی: mosayyeb)
معنی: بر حال خود گذاشته شده، آزاد شده، رها کننده ی آب یا ستور که به هر کجا خواهد رود، آزاد کننده ی بنده، ( اَعلام ) نام یکی از تابعین که از سرداران امیرالمؤمنین علی ( ع ) بود، نام یکی از سه برادری که در بخارا پول رایج قرون اولیه هجری را سکه زدند

دانشنامه عمومی

مسیب ( عربی: المسیب ) یک شهرک شیعه نشین در استان بابل و شهرستان مسیب است که در کشور عراق واقع شده است. مسیب مطابق سرشماری سال ۲۰۰۳ جمعیتی برابر ۲۷۹٬۹۳۹ نفر داشته است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم