فشاردن

لغت نامه دهخدا

فشاردن. [ ف ِ دَ ] ( مص ) فشردن. ( آنندراج ). افشردن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
هر گلی پژمرده میگردد ز دهر
مرگ بفشارد همه در زیر غن.رودکی.یکی دست بگرفت و بفشاردش
پی و استخوانها بیازاردش.فردوسی.فرودآمد از اسب و بفشارد دست
پر از خنده بر تخت زرین نشست.فردوسی.تعویذ وفا برون کن از گردن
ورنه به جفا گلوت بفشارد.ناصرخسرو.|| خلانیدن و فروبردن چیزی را نیز گفته اند در جایی. ( برهان ).

فرهنگ معین

(فِ دَ ) (مص م . ) نک افشردن .

فرهنگ عمید

= افشردن

ویکی واژه

نک افشردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال میلادی فال میلادی فال احساس فال احساس فال سنجش فال سنجش فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی