لغت نامه دهخدا
هر گلی پژمرده میگردد ز دهر
مرگ بفشارد همه در زیر غن.رودکی.یکی دست بگرفت و بفشاردش
پی و استخوانها بیازاردش.فردوسی.فرودآمد از اسب و بفشارد دست
پر از خنده بر تخت زرین نشست.فردوسی.تعویذ وفا برون کن از گردن
ورنه به جفا گلوت بفشارد.ناصرخسرو.|| خلانیدن و فروبردن چیزی را نیز گفته اند در جایی. ( برهان ).