صفع

لغت نامه دهخدا

صفع. [ ص َ ] ( ع مص ) سیلی زدن کسی را یا نرم زدن پس گردن کسی را. ( منتهی الارب ). سیلی زدن. ( دهار ) ( غیاث ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ). قفا که زنند کسی را. طپانچه زدن. مشت بر قفای کسی زدن. || ( اِ ) پشت گردنی :
صدهزاران صفع را ارزانیم
گر زبون صفعها گردانیم.مولوی.گفت صوفی را چه باک از صفع حیز
با چنین بیمار کمتر کن ستیز.مولوی ( مثنوی چ علاءالدوله ص 547 ).بر قفای صوفی آن حیرت پرست
راست می کرد از برای صفع دست.مولوی.رجوع به صفعة شود.

فرهنگ معین

(صَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) سیلی زدن کسی را. ۲ - نرم پس گردنی زدن . ۳ - (اِ. ) پشت گردنی .

فرهنگ عمید

با کف دست بر پشت گردن یا بدن کسی زدن، سیلی زدن.

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) سیلی زدن کسی را . ۲ - نرم پس گردنی زدن . ۳ - ( اسم ) پشت گردنی .

ویکی واژه


سیلی زدن کسی را.
نرم پس گردنی زدن.
پشت گردنی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم