لغت نامه دهخدا
نداشت چشم بصیرت که گرد کرد و نخورد
ببرد گوی سعادت که صرف کرد و بداد.سعدی.به اعتماد بقا نقد عمر صرف مکن
که عن قریب تو بی زر شوی و او بی زار.سعدی.عنان بدست فرومایگان مده زنهار
که در مصالح خود صرف می کنند ترا.صائب. || طی کردن. سپری کردن. گذراندن :
در این کردند ماهی عمر خود صرف
وزین حرفت نیفکندند یک حرف.نظامی.شب سه ساعت به امر حق کن صرف
سه حساب و کتاب و دفتر و حرف.اوحدی.شب و روز خاقان در آن کرد صرف
که شه را دهدپایمردی شگرف.نظامی.خری را ابلهی تعلیم می داد
بر او بر صرف کرده عمر دائم.سعدی.عمری دگر بباید بعد از فراق ما را
کاین عمر صرف کردیم اندر امیدواری.سعدی.زندگانی صرف کردن در طلب حیفی نباشد
گر دری خواهی گشودن سهل باشد انتظاری.سعدی.تا بدین ساعت که رفت از من نیامد هیچ کار
راستی خواهی ببازی صرف کردم روزگار.سعدی.|| عزل کردن. از کار بر کنار کردن : اندر خواستند تا حفص بن عمر را صرف کرد که او عاجز بود. ( تاریخ سیستان چ بهار ص 158 ). بسیستان آمد و دیرگاه نبود که فضل او را صرف کرد. ( تاریخ سیستان ص 154 ). || فعلی یا اسمی رابصیغه های مختلف درآوردن تا از آن معانی متفاوت بدست آید. رجوع به صرف و تصریف شود.