سنگی

لغت نامه دهخدا

سنگی. [ س َ ] ( ص نسبی ) منسوب بسنگ. از سنگ : دروازه سنگی. حصار سنگی. سد سنگی : و دسته مبضع سبک باید چه اگر سنگی باشد بیش از آن فروشود که فصاد خواهد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
وجودم بتنگ آمداز جور تنگی
چو یأجوج بگذشتم از سد سنگی.سعدی. || عاقل. وزین. جسور. دلیر :
دو سنگی دو جنگی دو شاه زمین
یکی شاه خاور یکی شاه چین.فردوسی.بدو گفت رهام جنگی منم
هنرمند و بیدار و سنگی منم.فردوسی.همان نیز چون سام جنگی بود
دلیر و هشیوار و سنگی بود.فردوسی.نکیسا نام مردی بود جنگی
ندیمی خاص امیری سخت سنگی.نظامی.- چاپ سنگی ؛ مقابل چاپ سربی و چاپ حروفی. قسمی چاپ که با برگردانیدن نوشته بر روی سنگی خاص بعمل آید. چاپ که بر سنگ کنند. ( یادداشت بخط مؤلف ).
|| مخفف سنگین. به معنی ثقیل. گران : خراج سنگی سردیهانهادند تا روستایی دیه بگذاشت و... ( راحة الصدور راوندی ).
سنگی. [ س َ ] ( اِخ )تیره ای از طایفه سهونی ایل چهارلنگ بختیاری. ( جغرافیای سیاسی کیهان ص 76 ).

فرهنگ معین

(سَ ) (ص نسب . ) ۱ - ساخته شده از سنگ . ۲ - باوقار.

فرهنگ عمید

۱. ساخته شده از سنگ.
۲. [قدیمی، مجاز] گران و ثقیل: اسیر بند شکم را دو شب نگیرد خواب / شبی ز معدۀ سنگی شبی ز دلتنگی (سعدی: ۱۷۸ ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوبه به سنگ ۱ - ساخته از سنگ دیوار سنگی کاروانسرای سنگی . ۲ - با وقار سنگین .
تیره از طایفه سهونی ایل چهار لنگ بختیاری
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال راز فال راز فال تاروت فال تاروت فال آرزو فال آرزو