زمانه

لغت نامه دهخدا

زمانه. [ زَ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) روزگار. دهر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) ( فرهنگ فارسی معین ). روزگار. ( ناظم الاطباء ). روزگار و سبکسیر و دون از صفات اوست. ( آنندراج ). پورداود در ذیل «زروان ، زمانه » آرد:... چنانکه در فروردین یشت فقرات 53 و 55 و زامیاد یشت فقره 26 و یسنا 62 فقره 3... و چندین بار زروان در ردیف ایزدان دیگر شمرده شده و از آن فرشته زمانه بی کرانه اراده گردیده است... و در رساله فارسی علمای اسلام «زمان درنگ خدای » شده است از این دو صفت بخوبی پیداست که از برای زمانه آغاز و انجامی شمرده نشده و آن را همیشه پایدار یا به عبارت دیگر جاودانی و فناناپذیر دانسته اند. رجوع به خرده اوستا ص 91، 92 و زروان در همین لغت نامه شود :
ای کار تو ز کار زمانه نمونه تر
اوباشگونه و تو ازو باشگونه تر.شهید بلخی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).زمانه از این هر دوان بگذرد
تو بگوال چیزی کزو نگذرد.شهید بلخی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).زمانه اسب و تو رائض به رای خویشت تاز
زمانه گوی و تو چوگان به رای خویشت باز.رودکی ( یادداشت بخطمرحوم دهخدا ).آه از این جور بد زمانه شوم
همه شادی او غمان آمیغ.رودکی ( یادداشت ایضاً ).زمانه پندی آزاده وار داد مرا
زمانه را چو نکو بنگری همه پند است.رودکی ( یادداشت ایضاً ).نباشد زین زمانه بد شگفتی
اگر بر ما بیاید آذرخشا.رودکی ( یادداشت ایضاً ).بفر و هیبت شمشیر تو قرار گرفت
زمانه ای که پرآشوب بود پالاپال.دقیقی.چگونه یابند اعدای او قرار کنون
زمانه چون شتری شد هیون و ایشان خار.دقیقی.خمار دار همه ساله با کیار بود
بسا سرا که جدا کرد در زمانه خمار.دقیقی.آس شدم زیر آسیای زمانه
نیسته خواهم شدن همی بکرانه.کسائی.مردم اندرخور زمانه شده ست
نرد چون شاخ گشته شاخ چو نرد.کسائی.از این زمانه جافی و گردش شب و روز
شگرف گشت صبور و صبور گشت شگرف.کسائی.نفرین کنم ز درد، فعال زمانه را
کو داد کبر و مرتبت این گو فشانه را.شاکر بخاری.شاکر نعمت نبودم یافتی
تا زمانه زد مرا ناگاه کوست.

فرهنگ معین

(زَ نِ ) (اِ. ) روزگار، دهر.
(زَ نَ ) [ ع . زمانة ] (اِ. ) ۱ - آفت . ۲ - نقص بعض اعضا. ۳ - تعطیل قوی . ۴ - حب ، محبت .

فرهنگ عمید

دهر، روزگار.

فرهنگ فارسی

دهر، روزگار
( اسم ) ۱ - آفت . ۲ - نقص بعض اعضا . ۳ - تعطیل قوی . ۴ - حب محبت .

فرهنگ اسم ها

اسم: زمانه (دختر) (فارسی) (تلفظ: zamāne) (فارسی: زمانه) (انگلیسی: zamane)
معنی: روزگار، دوره، عهد، مدت زندگی، عمر، دور، چرخ

ویکی واژه

زمانة
آفت.
نقص بعض اعضا.
تعطیل قوی.
حب، محبت.
روزگار، دهر.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم