لغت نامه دهخدا
ای کار تو ز کار زمانه نمونه تر
اوباشگونه و تو ازو باشگونه تر.شهید بلخی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).زمانه از این هر دوان بگذرد
تو بگوال چیزی کزو نگذرد.شهید بلخی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).زمانه اسب و تو رائض به رای خویشت تاز
زمانه گوی و تو چوگان به رای خویشت باز.رودکی ( یادداشت بخطمرحوم دهخدا ).آه از این جور بد زمانه شوم
همه شادی او غمان آمیغ.رودکی ( یادداشت ایضاً ).زمانه پندی آزاده وار داد مرا
زمانه را چو نکو بنگری همه پند است.رودکی ( یادداشت ایضاً ).نباشد زین زمانه بد شگفتی
اگر بر ما بیاید آذرخشا.رودکی ( یادداشت ایضاً ).بفر و هیبت شمشیر تو قرار گرفت
زمانه ای که پرآشوب بود پالاپال.دقیقی.چگونه یابند اعدای او قرار کنون
زمانه چون شتری شد هیون و ایشان خار.دقیقی.خمار دار همه ساله با کیار بود
بسا سرا که جدا کرد در زمانه خمار.دقیقی.آس شدم زیر آسیای زمانه
نیسته خواهم شدن همی بکرانه.کسائی.مردم اندرخور زمانه شده ست
نرد چون شاخ گشته شاخ چو نرد.کسائی.از این زمانه جافی و گردش شب و روز
شگرف گشت صبور و صبور گشت شگرف.کسائی.نفرین کنم ز درد، فعال زمانه را
کو داد کبر و مرتبت این گو فشانه را.شاکر بخاری.شاکر نعمت نبودم یافتی
تا زمانه زد مرا ناگاه کوست.