افغان

افغان

نام قومی به طور تاریخی به قوم پشتون اشاره دارد و در زبان فارسی به معنای فغان یا ناله و فریاد است. در دوران پادشاهی ساسانیان، واژه‌ای به شکل /βɡɒ:n/ به عنوان نام قومی در خاور ایران بزرگ ذکر شده است. بعدها این واژه در فارسی نو به اڤغان و سپس به افغان تغییر یافت که در کتاب حدود العالم نیز به آن اشاره شده است. در قرن نوزدهم میلادی، این اصطلاح توسط نویسندگان مختلف به عنوان معادلی برای پشتون به کار رفت. این طایفه در شرق ایران، از نواحی خراسان تا کنار رود آمویه زندگی می‌کنند. آن‌ها مردمی شجاع و جنگجو هستند و مذهبشان سنی حنفی است. آن ها به دو طایفه بزرگ تقسیم می‌شوند: افاغنه درانی که در حال حاضر قدرت را در دست دارند و غلجایی که از نژادهای مختلف تشکیل شده‌اند و تعداد آن‌ها به بیش از صد هزار خانوار می‌رسد. در افغانستان، علاوه بر زبان فارسی که زبان ادب و نوشتار است، زبان پشتو نیز رایج است. شاپور یکم ساسانی، پادشاه ایران، نخستین کسی بود که در حدود قرن سوم میلادی به قومی به نام ابگان اشاره کرد. در اسناد مربوط به قرن چهارم میلادی، به اقوام شمالی منطقه باختران نیز افغان گفته شده است. به طور تاریخی، این واژه تنها به پشتون‌ها اطلاق می‌شد و این نام از زمان‌های دور مورد استفاده قرار می‌گرفت. ستاره‌شناس هندی قرن ششم میلادی، وارا هامی هیرا، در کتاب خود به نام برهات سامهیتا از واژهٔ اوگانا برای اشاره به این قوم استفاده کرده است. این واژه به معنای جنگجو و جنگاور بوده و در برخی موارد به اسب‌سواران اشاره دارد و به مردمان مبارزی که در خاور ایران بزرگ، یعنی جغرافیای کنونی افغانستان، زندگی می‌کردند و در پرورش اسب مهارت داشتند، اطلاق می‌شد.

لغت نامه دهخدا

افغان. [ اَ ] ( اِ ) فریاد. ( میرزاابراهیم ). فریاد و زاری. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) ( مجمعالفرس ) ( برهان ) ( شعوری ). فریاد.زاری. فغان. ( ناظم الاطباء ). فریاد. فغان. ( شرفنامه ٔمنیری ). ناله. ( غیاث اللغات ). فریاد و غوغا. ( مؤید ). فریادی از دردی یا مصیبتی. ( شاید مرکب است از ( اَ ) حرف ندا و فغان جمع فغ، یعنی ای خدایان. مانند: آمین عربی که خواندن آمن خدای مصریان است ). ( یادداشت مؤلف ). زاری. ناله. ( فرهنگ فارسی معین )

فرهنگ معین

( اَ ) (اِ. ) = فغان: فریاد، زاری، ناله.

فرهنگ عمید

= فغان
۱. طایفه ای ساکن افغانستان.
۲. از مردم افغانستان.
افغان
افغان
افغان

جملاتی از کلمه افغان

گل از ندیمی باد بهشت کی خندد در آن چمن که نه افغان بلبلی باشد
شب زافغان من نمی خسبد هر کرا خانه در جوار منست
زدوده آه و افغان جگر سوز شب آمد بر سر رامِ سیه روز
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم