لغت نامه دهخدا
هر آنکس که دارد ز پروردگان
ز آزاد وز پاکدل بندگان...فردوسی.ز بس جود او خلق را بنده کرد
بجز سرو و سوسن کس آزاد نیست.ابوعاصم.تو آزادی و هرگزهیچ آزاد
نتابد همچو بنده جور و بیداد.( ویس و رامین ).آزاد شود بعقل ْ بنده.ناصرخسرو.بزرگ جشن است امروز مُلک را ملکا
که شادمان است ای شاه بنده و آزاد.مسعودسعد. || که بنظام و قیود و آداب سپاهیان و سایر ارباب مناصب مقید نباشد:
تن آزاد و آبادگیتی بر اوی
برآسوده از داور و گفتگوی.فردوسی. || یله. رها. مستخلص. رسته. فارغ. سالم از درد. تندرست:
ز گفتار اوانجمن شاد گشت
دل شهریار از غم آزاد گشت.فردوسی.هر آنگه که باشی بدو شادتر
ز رنج زمانه دل آزادتر...فردوسی.سیاوش ز گفتار او شاد شد
نهانش ز اندیشه آزاد شد.فردوسی.شهنشاه ایران از آن شاد گشت
ز تیمار آن لشکر آزاد گشت.فردوسی.چو رستم ز چنگ وی آزاد گشت
بسان یکی کوه پولادگشت.فردوسی.بدو گفت رستم برو شاد باش
بگو شاه را کز غم آزاد باش.فردوسی.چو خواهی که آزاد باشی ز رنج
بی آزار و آکنده بی رنج گنج
بی آزاری زیردستان گزین...فردوسی.همی باد تا جاودان شاد دل
ز رنج و ز غم گشته آزاددل.فردوسی.بدان شارسان ایمن و شاد باش
ز هر بد که اندیشی آزاد باش.فردوسی.همیشه تن آباد و با تاج و تخت
ز رنج غم آزاد و پیروزبخت.فردوسی.ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد.باباطاهر.اگر گردن بدانش داد خواهی
ز جهل آزاد بایدکرد گردن.ناصرخسرو.کآن پی مصلحت خویش هم آنها گفتند
که نبودند ز بند طمع و حرص آزاد.اثیر اومانی. || معتق. آنکه او را مولی از بندگی رها ویله کرده باشد:
تا نکشد رنج بنده کی شود آزاد؟