لغت نامه دهخدا
ز آبنوس دری اندر او فراشته بود
بجای آهن ،سیمین همه بش و مسمار.ابوالمؤید بلخی.بینی آن زلفینکان چون چنبر بالابخم
گر بلخج اندرزنی اکنون شود چون آبنوس ( کذا ).طیان ( از فرهنگ اسدی ، خطی ).- پرده آبنوس ؛ کنایه از شب است :
پدید آمد آن پرده آبنوس
برآسود گیتی ز آوای کوس.فردوسی.- چون آبنوس ؛ تیره. تار. اغبر. سیاه :
سپاهی که شد دشت چون آبنوس
بدرّید گوش پلنگان ز کوس.فردوسی.تبیره برآمد ز درگاه طوس
زمین کوه تا کوه گشت آبنوس.فردوسی.ز جوش سواران زرین کمر
ز بس تَرک زرین و زرین سپر
برآمد یکی ابر چون سندروس
زمین گشت از گرد چون آبنوس.فردوسی.جهان پر شد از ناله بوق و کوس
زمین آهنین شد سپهر آبنوس.فردوسی.ز گردش هوا گشت چون سندروس
زمین سربسر تیره چون آبنوس.فردوسی.چو زال آگهی یافت بربست کوس
ز لشکر زمین گشت چون آبنوس.فردوسی.مکن ایمنی در سرای فسوس
که گه سندروس است و گه آبنوس.فردوسی.دریده درفش و نگون گشته کوس
رخ نامداران شده آبنوس.فردوسی.برآمد ز درگاه بهرام کوس
رخ شید از گرد شد آبنوس.فردوسی.