عبارت داخل به معنای ورود به یک مکان یا وضعیت خاص است و به نوعی به آینده و آیندهنگری هم اشاره دارد. این واژه دو کاربرد اصلی دارد. نخست، به معنای آن چیزی است که درون و باطن یک چیز را نشان میدهد که در مقابل خارج قرار دارد. همچنین، به عنوان اصطلاحی برای بیان جنبههای درونی و خصوصی میتوان از آن یاد کرد. در یک معنای دیگر، داخل میتواند به داحول اشاره داشته باشد، که به محیط و فضای موجود درون یک سیستم یا ساختار خاص مربوط میشود. همچنین، در فرهنگهای کهن، داخل به درگاه پادشاهان اشاره میکند که به عنوان محلی برای حفاظت از حریم خصوصی و امنیت پادشاهی و مقامات عالیرتبه به کار میرفته است. این مکانها به گونهای طراحی میشدند که هیچ کس بدون اجازه عبور نکند و به نوعی نشاندهنده قدرت و اقتدار حاکمیت به شمار میآمدند. در واقع، نه تنها به مفهوم فیزیکی مکانها بلکه به معانی عمیقتری از حریم، امنیت و حاکمیت نیز اشاره دارد.
داخل
لغت نامه دهخدا
نرگس از پهلوی سنبل سوی ما چشمک زن است
تا بدان چشمک اسیر طره سنبل شویم
شاه تا داخل بساط آراست اندر مدح او
چون علم گشتیم باری سوی آن داخل شویم.امیرخسرو.نوک رمحش چرخ اطلس را دریده بارها
بر سر اعلام داخل بسته اطلس پارها.امیرخسرو.|| علامتی که بر اطراف زراعت سازند بجهت منع وحوش و طیور. ( غیاث ). داخول.( برهان ).
داخل. [ خ ِ ] ( ع ص ) درآینده. که درآید. که بدرون در شود. اندرون درآینده. درشونده. ج، داخلون. ( مهذب الاسماء ). || درآمده. وارد. درشده. نفوذ کرده. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) درون. اندرون. تو. باطن، مقابل برون و خارج:
سرزده داخل مشو میکده حمام نیست.
- داخل اذن؛ صماخ.
- داخل البلد؛ اندرون شهر. ( مهذب الاسماء ).
- داخل الحُب؛ صفای درون خم. ( منتهی الارب ).
- داخل السّر؛ محرم و معتمد و همراز و دمساز. ( ناظم الاطباء ).
- داخل النسب؛ مقابل خارج النسب، دخیل. رجوع به دخیل و خارج النسب شود.
- داخل جمع و خرج نیست؛ کنایه از آن است که اعتباری ندارد و در شمار عزیزان نیست:
مدعی بی حساب میگوید
داخل هیچ جمع و خرجی نیست.تأثیر ( ازآنندراج ).و نیز رجوع به مجموعه مترادفات ص 69 شود.
- داخل لیل و نهار؛ سری میان سرها. با اعتبار.
|| درونی. || نزد علماء رمل شکلی است از اشکال رمل و شرح آن ضمن معنی لفظ شکل بیان شود ان شأاﷲ تعالی. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || به اعتبار کونه جزء یسمی رکناً و به اعتبار بحیث ینتهی الیه التحلیل یسمی اسطقساً و به اعتبار کونه قابلا للصورة المعینة یسمی مادةو هیولی و به اعتبارالمرکب مأخوذاً منه یسمی اصلا وبه اعتبار کونه محلا للصورة المعینة بالفعل یسمی موضوعاً. ( تعریفات ).
داخل. [ خ ِ ] ( اِخ ) لقب زهیربن حرام شاعر هذلی. ( منتهی الارب ).
داخل. [ خ ِ ] ( اِخ ) عبدالرحمان بن معاویةبن هشام الداخل، از ملوک اموی اندلس. رجوع به عبدالرحمن... و رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 302 شود.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (اسم ) [مقابلِ خارج] درون، اندرون.
۱. =داحول
۲. درگاه پادشاهان.
۳. جایی که در جلو سراپردۀ خاص پادشاه ترتیب دهند که از آنجا کسی بی اجازه عبور نکند.
فرهنگ فارسی
۱ - ( اسم ) در آینده درون آینده مقابل خارج جمع داخلین. ۲ - درون اندرون
طبرش داخل تفرش
ویکی واژه
در آینده، درون آینده.
دواخل.
درون، تو.
جمله سازی با داخل
داخل آثار علامات تست تا به ابد آنچه بدست بقاست
باد بهر آن بجزو عمر تو داخل هرچه به همکردهٔ شهور و سنین است
کعبه را داخل شود بیرنج راه مشکلی بر خویشتن آسان کند