لغت نامه دهخدا
به لشکر بترسان بداندیش را
به ژرفی نگه کن پس و پیش را.فردوسی.همی کودکی بی خرد داندم
بگرز و بشمشیر ترساندم.فردوسی.کردند وعده دیگری زین به نیامد باورش
از غدر ترساند همی پرغدر دهر کافرش.ناصرخسرو.از کرم دان آنکه میترساندت
تا بملک ایمنی بنشاندت.مولوی.نصیحتگوی را از من بگو ای خواجه دم درکش
که سیل از سر گذشت آن را که می ترسانی از باران.سعدی.از ملامت چه غم خورد سعدی
مرده از نیشتر مترسانش.سعدی.