اندر بای

لغت نامه دهخدا

اندربای. [ اَ دَ ] ( نف مرکب ) ضروری و حاجت و محتاج الیه و دربایست. ( برهان قاطع ). ضروری و حاجت و محتاج الیه و وابسته چیزی و آنرا دربایست نیز گفته اند و اندروای بدل آن است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). ضرور. دربایست. محتاج الیه. ( از ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
مهرگان رسم عجم داشت بپای
جشن او بود چو چشم اندربای.فرخی.زهی تن هنر و چشم نیکنامی را
چو روح درخور و همچون دو دیده اندربای.فرخی.
اندربای. [ اَ دَ ] ( ص مرکب ) آویخته و معلق. ( انجمن آرا )( آنندراج ). نگون و سرازیر و آویخته. ( برهان قاطع ). آویخته. معلق. سرنگون. سرازیر. ( فرهنگ فارسی معین ) ( از ناظم الاطباء ). اندروای. و رجوع به اندروای شود.

فرهنگ معین

(اَ دَ ) (ص . ) لازم ، ضروری .

فرهنگ عمید

= لازم: زهی تن هنر و چشم نیک نامی را / چو روح درخور و همچون دو دیده اندربای (فرخی: ۳۷۲ ).

فرهنگ فارسی

مخفف اندربایست، دربایست، ضروری
(صفت ) آویخته معلق سرنگون سرازیر.

ویکی واژه

لازم، ضرو
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال راز فال راز فال قهوه فال قهوه فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی