اترج

لغت نامه دهخدا

اترج. [ اُ رُج ج ] ( معرب ، اِ ) ج ِ اُتْرُجَّه ( معرب از فارسی ترنج ). مَتک. ( زمخشری ). زرین درخت. ( ریاض الأدویه ). باتو. اُترُنجه. تُرنج. ( زمخشری ). و فی شرح الفصیح للمرزوقی : الأترج فارسی معرب. ( المزهر ). تفاح مائی. ( برهان ). بعض لغت نامه نویسان اترج را بالنگ گفته اند و ظاهراً این درست نباشد. من میوه آنرا به عراق عرب دیدم شکل آن مایل بشلجمی و ظاهر پوست آن بملاست نزدیک یعنی نکنده های آن تقریباً نامرئی و در غایت خوشبوئی و چون یکی از بهترین عطرها و عطر آن نه از نوع عطر سایر مرکبات است.

فرهنگ معین

(اُ رُ ) [ ع . ] ( اِ. ) ترنج ، بالنگ .

فرهنگ عمید

= بالنگ

فرهنگ فارسی

ترنج، بالنگ، بعربی نیزاترج واترنج وترنج گویند
( اسم ) ترنج بالنگ

ویکی واژه

ترنج، بالنگ.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال تاروت فال تاروت فال حافظ فال حافظ فال کارت فال کارت