دستور دادن

لغت نامه دهخدا

دستور دادن. [ دَدَ ] ( مص مرکب ) امر کردن. فرمان دادن. || گفتن که چگونه کند. گفتن که چه کند و چگونه کند. || سفارش دادن. || اذن دادن. رخصت دادن. اجازت دادن. روا شمردن. اجازه دادن. دستوری دادن : گفت اکنون مرا زمان دهید باز خانه شوم... گفتم مهلت نیست... گفت... پس دستور دهید تا هم اینجا وصیتی بنویسم... گفتیم رواست. ( تاریخ بیهق ).
گریه شعر بدستور کنم
گر دهد خنده شیرین دستور.ظهوری.

فرهنگ فارسی

امر کردن . فرمان دادن

ویکی واژه

comandare
Order, Command
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب فال راز فال راز فال چای فال چای فال نخود فال نخود