خردخرد

لغت نامه دهخدا

خردخرد. [ خ ُ خ ُ ] ( ق مرکب ) کوچک کوچک. ( یادداشت بخط مؤلف ). || کم کم. رفته رفته. بتدریج. تدریجاً. بمرور. متدرجاً. آهسته آهسته. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
تیر و بهار دهر جفا پیشه خردخرد
بر تو همی شمرد و تو خود خفته چون خمیر.ناصرخسرو.بارانکی خردخرد می بارید، چنانکه زمین ترگونه می کرد. ( تاریخ بیهقی چ فیاض چ دانشگاه مشهد ص 340 ).

فرهنگ فارسی

کوچک کوچک یا کم کم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
حدس
حدس
سرشک
سرشک
لا تنس ذکر الله
لا تنس ذکر الله
قرین رحمت
قرین رحمت