خلل افتادن. [ خ َ ل َ اُ دَ] ( مص مرکب ) خرابی پیدا شدن. فساد و تباهی حاصل آمدن: چون به لشکرگاه رسید، یافت قوم را بر حال خویش هیچ خللی نیفتاده بود. ( تاریخ بیهقی ). دست بتوفیر لشکر برد و در آن بسیار خللها افتاد. ( تاریخ بیهقی ). و اگر عیاذاً باﷲ... خلل افتد جیحون بزرگ در پیش است و گریزگاه خوارزم سخت دور. ( تاریخ بیهقی ). خلل گرچه می افتدش در دماغ ولی سرخوشی می پذیرد چو باغ.ملاطغرا ( از آنندراج ).صدخلل در راحت تنهائیم افتاد اگر زآشنایان گردبادی در بیابان داده ایم.کلیم ( از آنندراج ).
فرهنگ فارسی
خرابی پیدا شدن فساد و تباهی حاصل آمدن
جمله سازی با خلل افتادن
نبايد به تاءخير افتادن اجابت دعا تو را نااميد كند، زيرا عطا وبخشش خداوند به قدرنيت بنده است و چه بسا كه اجابت دعا طول كشد تا پاداش دعاكننده بزرگتر و عطاىبخشنده نيز بيشتر گردد(غررالحكم، ص 238).