بدبوی

لغت نامه دهخدا

بدبوی. [ ب َ ] ( ص مرکب ) آنچه بوی بد دهد. متعفن. گندیده. بویناک. مقابل خوشبوی و معطر. ( فرهنگ فارسی معین ). عفن. کریه الرایحة. گنده. ( یادداشت مؤلف ). مُنْتُن ، مِنْتین ؛ بدبوی. ( منتهی الارب ). و رجوع به بدبو شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنچه که بوی بد دهد متعفن گندیده بویناک مقابل خوشبوی معطر .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
لنگ
لنگ
چهارپایان
چهارپایان
ذکر یا حمید الفعال ذالمن
ذکر یا حمید الفعال ذالمن
احتساب
احتساب