آزاده‌مرد

لغت نامه دهخدا

( آزاده مرد ) آزاده مرد. [ دَ / دِ م َ ] ( ص مرکب ) آزادمرد. آزاده. جوان مرد. فتی ̍ :
چه گفت آن سخن گوی آزاده مرد
که آزاده را کاهلی بنده کرد.فردوسی.بترسید شاپور آزاده مرد
دلش گشت پردرد و رخساره زرد.فردوسی.بزرگان ایران همه پر ز درد
برفتند با شاه آزاده مرد.فردوسی.چنین رادی چنین آزاده مردی
ندانم بر چه طالع زاد مادر!فرخی.|| ایرانی :
زشت بود بودن آزاده مرد
بنده طوغان و عیال ینال.ناصرخسرو.رجوع به آزاد و آزادمرد و آزاده شود.

فرهنگ فارسی

( آزاده مرد ) ( صفت ) ۱ - آزاده جوانمرد فتی . ۲ - ایرانی .
آزاده جوانمرد

ویکی واژه

آزاده. اگر حضرت عالی آزاده مرد و مسیحی هستید ... مرا مکشید. «قاضی»
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم