محاح

لغت نامه دهخدا

محاح. [ م َح ْ حا ] ( ع ص ) نیک دروغگوی. ( منتهی الارب ). کذاب بسیار دروغگو. ( از لسان العرب ). کذوب. || آن که به سخن دل خوش کند کسی را و بس. ( منتهی الارب ). سخن فروش. ( مهذب الاسماء ). کسی که مردم را با سخن خود نه با کردار راضی کند. ( از لسان العرب ).
محاح. [ م َ ] ( ع ص، اِ ) زمین که گیاه شور در آن کم باشد. ( منتهی الارب ).
محاح. [ م ُ ] ( ع اِمص ) گرسنگی. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

گرسنگی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
مهوا
مهوا
موعد
موعد
می نگارد
می نگارد
مفتوح
مفتوح