متقوب

لغت نامه دهخدا

متقوب. [ م ُ ت َ ق َوْ وِ ] ( ع ص ) پوست برکنده. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || مار از پوست بیرون آمده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || پوست برکنده از خارش، وگر، و موی سترده. || کسی که چند جای از پوست سر او کنده شده باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
خویش
خویش
با دقت
با دقت
شب دراز است و قلندر بیدار
شب دراز است و قلندر بیدار
شهرت
شهرت