قبجه

لغت نامه دهخدا

( قبجة ) قبجة. [ ق َ ج َ ] ( معرب، اِ ) یک کبک. ( ناظم الاطباء ). تاء در آخر آن برای وحدت است. ( ناظم الاطباء ). بر مذکر و مؤنث اطلاق شود چون حمامة. ( منتهی الارب ). رجوع به قبج شود.

فرهنگ فارسی

یک کبک تائ در آخر آن برای وحدت است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
همپایه
همپایه
ملکا
ملکا
ارور
ارور
این طرف
این طرف