فلجان

لغت نامه دهخدا

فلجان. [ ف َ ] ( ع اِ )سواقی الزرع. ( تاج العروس ). درختی است: نبیة؛ شاخ درخت فلجان. ( از منتهی الارب ). || پوست گورخر. ( یادداشت مؤلف از ابن الندیم ). و الروم یکتب فی الحریر الابیض و الرق و غیره، و فی الطومار المصری و فی الفلجان، و هو جلود الحمیر الوحشیة. ( ابن الندیم ).

فرهنگ فارسی

سواقی الزرع. درختی است نبیه: شاخ درخت فلجان. یا پوست گورخر.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
هول یعنی چه؟
هول یعنی چه؟
خویش یعنی چه؟
خویش یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز