فطس

لغت نامه دهخدا

فطس. [ ف َ ] ( ع اِ ) دانه آس. || ( مص ) بر روی کسی کفتن. || پهن کردن آهن را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
فطس. [ ف َ طَ ]( ع مص ) پهن بینی گردیدن. || پست و منتشراستخوان بینی شدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و در بیت زیر به سکون ثانی بکار رفته است:
رنجها داده ست کاَّن را چاره نیست
آن بمثل گنگی و فطس و عمی است.مولوی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
شکوه
شکوه
تزویر
تزویر
قرین رحمت
قرین رحمت
فال امروز
فال امروز