فروتابیدن

لغت نامه دهخدا

فروتابیدن. [ ف ُ دَ ] ( مص مرکب ) تابیدن به پائین. از بالا تابیدن:
زیرا که اگر به چه فروتابد
مه را نشود جلالت ماهی.ناصرخسرو.رجوع به تابیدن شود.

فرهنگ عمید

۱. به پایین تابیدن.
۲. تابیدن آفتاب به زمین.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) به پایین تابیدن: بیابانی دید چون جهنم آفتاب فرو تابیده دودی و غباری تا باسمان می شد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ورق فال ورق فال لنورماند فال لنورماند فال درخت فال درخت فال ای چینگ فال ای چینگ