غوغا برافکندن

لغت نامه دهخدا

غوغا برافکندن.[ غ َ / غُو ب َ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بانگ و فریاد برافکندن. فتنه و آشوب بپا کردن. فتنه انگیختن. غوغا انگیختن. هیاهو کردن. رجوع به غوغا شود:
از اشک خون پیاده و از دم کنم سوار
غوغا به هفت قلعه مینا برافکنم.خاقانی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - هیاهو کردن بانگ بر آوردن ۲ - فتنه بر پا کردن ایجاد آشوب کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال کارت فال کارت فال احساس فال احساس فال احساس فال احساس