رفاف

لغت نامه دهخدا

رفاف. [ رِ ] ( ع اِ ) ج ِ رف. ( یادداشت مؤلف ) ( از اقرب الموارد ):
بر در او چون نیابی آن شکاف
سخت ناپیدا در او چندین رفاف.مولوی.
رفاف. [ رَ ] ( اِ ) حناست. ( از مجعولات شعوری ج 2 ورق 8 ).
رفاف. [رَف ْ فا ] ( ع ص ) براق. مانند اقحوان ( بابونه ). ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) رفوگر:
کرده در کار علم رفاف کار قرمزی
ریشه نعلک زده نعلم در آتش میکند.نظام قاری ( دیوان ص 57 ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
پیشه
پیشه
تقسیم
تقسیم
گاییدن
گاییدن
هول
هول