دفاف

لغت نامه دهخدا

دفاف. [ دَف ْ فا ] ( ع ص ) دف ساز. ( منتهی الارب ). دف گر. ( دهار ). آنکه دفها بسازد. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ):
قحبه زنکت آنچه به نداف دهد
هر لحظه ز قحبگی به دفاف دهد.؟ ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).حافظ که ز نطق خوش کلامی دارد
با روی چو مه حسن تمامی دارد
دفاف خوش آوازنکوروست از آن
در دائره حسن مقامی دارد.سیفی ( از آنندراج ).|| دف فروش. ( دهار ). صاحب و دارنده دف. ( از اقرب الموارد از لسان ). || دف زن. ( دهار ) ( از اقرب الموارد ). تبوراکی.
دفاف. [ دِ ] ( ع مص ) شتاب نمودن در کشتن خسته. ( از منتهی الارب ). به اتمام رساندن کشتن شخص مجروح. ( از اقرب الموارد ). مُدافّة. و رجوع به مدافّة شود.

فرهنگ عمید

۱. دف ساز.
۲. دف نواز، دف زن، دایره زن.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه دف سازد.
شتاب نمودن در کشتن خسته.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
هنگام یعنی چه؟
هنگام یعنی چه؟
افتراق یعنی چه؟
افتراق یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز