لغت نامه دهخدا دارادار. ( اِ مرکب ) دار و گیر. دیر پاییدن. ثبات داشتن و مدارا کردن و بسیار ماندن. ( برهان ): روز دارادار و بردابردِ میدان نبردهر غلام شه، بمردی همنبرد زال باد.سوزنی.رجوع به داردار شود.