دارادار

لغت نامه دهخدا

دارادار. ( اِ مرکب ) دار و گیر. دیر پاییدن. ثبات داشتن و مدارا کردن و بسیار ماندن. ( برهان ):
روز دارادار و بردابردِ میدان نبرد
هر غلام شه، بمردی همنبرد زال باد.سوزنی.رجوع به داردار شود.

فرهنگ عمید

۱. شٲن و شوکت، کروفر.
۲. جنگ وهیاهو.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال لنورماند فال لنورماند فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال عشق فال عشق فال تاروت فال تاروت