تطرس

لغت نامه دهخدا

تطرس. [ ت َ طَرْ رُ ] ( ع مص ) چیزی پاک و نفیس خوردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ): هویتطرز فی اللباس و یتطرس فی المطعم؛ ای یتنوق فلایلبس الا فاخراً و لایأکل الا طیباً. ( از اقرب الموارد ). || بری گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). پرهیز کردن از چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

چیزی پاک و نفیس خوردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
اعتبار
اعتبار
لحظه
لحظه
کصکش بیناموس
کصکش بیناموس
کص
کص