بعره

لغت نامه دهخدا

( بعرة ) بعرة. [ ب َ رَ ] بَعر یکی. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). واحد بَعر و بَعَر، یعنی یک پشکل. ( ناظم الاطباء ). بشک. ج، ابعار. ( مهذب الاسماء ). سرگین شتر و گوسفند و آهو، بفارسی آنراپشک گویند. ( غیاث ). و رجوع به بعر شود:
نزد مخدوم فضل تو نقص است
پیش مزکوم مشک تو بعره است.خاقانی.بعره را ای کنده مغز کنده مخ
زیر بینی بنهی و گویی که اُخ.خاقانی.ای قوم سر خار بیابان که کند تیز
وآن بعره بز را که کند گرد بمعبر.قاآنی.|| خشم برای خدا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
بعرة. [ ب َ ع َ رَ ] ( ع اِ ) سر نره. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). سر نره و حشفه. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) واحد بعر یک پشکل.
سر نره ٠ سر نره و حشفه ٠
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
اسرار کردن
اسرار کردن
الم
الم
سلیطه
سلیطه
صبا
صبا