بریص

لغت نامه دهخدا

بریص. [ ب َ ] ( ع اِ ) درخش و تابش چیزی. ( منتهی الارب ). بریق. ( از ذیل اقرب الموارد از اساس ). || گیاهی است مانند سعد. ( منتهی الارب ). || ( اِخ ) موضعی است به دمشق. ( منتهی الارب ). نام رودی است به دمشق، و گویند همه غوطه است. ( از مراصد ).
بریص. [ ب ُ رَ ] ( ع اِ ) ( ابو... ) کنیه وزغ. ( ازذیل اقرب الموارد از لسان ). رجوع به ابوبریص شود.

فرهنگ فارسی

کنیه وزغ.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
چیپ
چیپ
گرایش
گرایش
میلف
میلف
فال امروز
فال امروز