بخیده

لغت نامه دهخدا

بخیده. [ب َ دَ / دِ ] ( ن مف ) پشم و پنبه زده و حلاجی کرده شده.( برهان قاطع ). پنبه و پشم زده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). پنبه و پشم برزده و از هم جدا گشته. ( غیاث اللغات ) ( از شرفنامه منیری ). پنبه و پشم واکرده. ( فرهنگ رشیدی ). محلوج و حلاجی کرده شده. پنبه بخیده و پشم بخیده؛ پنبه و پشم حلاجی شده. ( ناظم الاطباء ):
همه دشت فرش است برهم فکنده
همه کوه پشم است برهم بخیده.نزاری قهستانی.

فرهنگ معین

(بَ دِ )(ص مف. ) پنبة زده شده، حلاجی شده.

فرهنگ عمید

حلاجی شده، پشم یا پنبۀ زده شده: همه دشت فرش است برهم فکنده / همه کوه پشم است برهم بخیده (نزاری: مجمع الفرس: بخیده ).

ویکی واژه

پنبة زده شده؛ حلاجی شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال ابجد فال ابجد فال ماهجونگ فال ماهجونگ