لغت نامه دهخدا احم. [ اَ ح َم م ] ( ع ص ) تیر ناتراشیده پیکان نانهاده. || سیاه. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر ). || مرد سیاه دندان. ( مهذب الاسماء ). || اسب سیاه. ( مهذب الاسماء ). || سپید. ( از لغات اضداد است ). || کُمَیت اَحم؛ آن که رنگ حُمَّه دارد. ( منتهی الارب ). ج، حُم.
فرهنگ فارسی ۱ - جمع حلم ( اسم ). ۲ - بردباریها سکونها وقارها. ۳ - عقل ها. ۴ - جمع: حلم ( اسم ): خوابها خوابهای شیطانی خوابهای شوریده که آنرا نتوان تعبیر کرد. ۵ - جمع: حلیم ( صفت ) بردباران.تیر ناتراشیده مرد سیاه دندان