بره کشان

لغت نامه دهخدا

بره کشان. [ ب َرْ رَ /رِ ک ُ ] ( اِمص مرکب ) بره کشی. رجوع به بره کشی شود.

فرهنگ فارسی

بره کشی.

جمله سازی با بره کشان

همچو مستان به هر خیابانش صبح از پی کشان برد دستار
گه از ناز آن نگاه چشم مخمور کشان در چشم نرگس سرمۀ نور
چو شد بسته پیمانشان زین نشان کمان آوریدند ده تن کشان
گردن کشان ز رهگذر طاعت هوا مالک رقاب خلق به حکم خدا شدند
ببردش کشان برزده آستین به دارش بیاویخت پر خشم و کین
از صحبت ما درد کشان بازنخیزد صد شیشه دل بشکند آواز نخیزد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
معلق
معلق
گوز
گوز
نجات
نجات
محنت
محنت