ناصبوری کردن
جمله سازی با ناصبوری کردن
وگر تو ناصبوری کز تو دورم چه پنداری که بینی من صبورم
چو نام حقّ ازو بشنود نوری به پیش او دوید از ناصبوری
ز دوری باشدم زان ناصبوری که از یاد تو دور افتم ز دوری
چو قیصر دید خسرو را ز دوری بدو نزدیک شد چون ناصبوری
ناصبوری طاقت از دستش ربود مویه گر رخ کند و گیسو برگشود
همه از ناصبوری های دل بود بهانه تهمتش بر آب و گل بود