لغت نامه دهخدا
کوشی. ( ترکی -مغولی، اِ ) علوفه و آذوقه و سیورسات. ( فرهنگ فارسی معین ): سلطان ارزروم قضای حقی را که او وقت محاصره اخلاط به مدد علوفه و کوشی نشانده، به انواع مبرات و کرامات مخصوص شد. ( تاریخ جهانگشا ج 2 ص 181 از فرهنگ فارسی معین ).
کوشی. ( ترکی -مغولی، اِ ) علوفه و آذوقه و سیورسات. ( فرهنگ فارسی معین ): سلطان ارزروم قضای حقی را که او وقت محاصره اخلاط به مدد علوفه و کوشی نشانده، به انواع مبرات و کرامات مخصوص شد. ( تاریخ جهانگشا ج 2 ص 181 از فرهنگ فارسی معین ).
شهریست در ژاپن واقع در جزیره شیکوکو دارای۲۴٠ ٠٠٠ تن سکنه.
( اسم ) علوفه و آزوقه و سیورسات: سلطان ارز روم قضای حقی را که او وقت محاصر. اخلاط بمدد علوفه و کوشی نشانده بانواع مبرات و کرامات مخصوص شد.
کوشی (دهانه). کوشی یک دهانه برخوردی در ماه است.
این دهانه ۱۰ دهانه اقماری دارد.
💡 چرا خوانی مرا بدخواه و دشمن تو با یزدان همی کوشی نه با من
💡 تو ای فارغ از غم، به انکار من؛ چه کوشی که جانت غمین نیست نیست!
💡 مباش آن شوخ گو شرمنده ز آیین جفا کوشی که نبود شیوه آزار در دین وفاکیشان
💡 سرخرگ کوشی پسین ماهیچههای گردن و حفره صماخی را خونرسانی میکند.
💡 حال اگر قضیه کوشی را به معادلات ۱ و ۲ اعمال کنیم، به صورت زیر خواهد بود.
💡 کسی را یک جو ندارد غم تو تو تا چند کوشی که از غم بمردی