لغت نامه دهخدا
بازنشانده. [ ن ِ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) نشانده. || خاموش.
بازنشانده. [ ن ِ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) نشانده. || خاموش.
نشانده و خاموش
💡 ز هر کرانه مستها پیالهها به دستها ز مغز میپرستها نشانده می خمارها
💡 چو سیدا به جهان عیش راندهای صایب به سینه تخم غم اکنون نشاندهای صایب
💡 نشانده بر سر هرکوی، شاه کینه سگال کشیده از بر هر برج، خصم دیو سیر
💡 جاوید از تشکیل حزب حرکت اسلامی به جهاد علیه نیروهای اشغالگر شوروی و حکومت دست نشانده آن پرداخت و بارها به داخل افغانستان سفر کرد و با خطرات مهمی مواجه گردید.
💡 بر تير خويش، پيكان طلا نشانده و از كرم به دشمن مى اندازد. تيرى كه بهاى آن،بيمار را درمانست و مرده را كفن بها.
💡 ادامه دارد و به دنبال ظلم بيحد دستگاه هاى جبار و محروميت هاى روزافزون ملت هاىستمديده انفجارى است كه قدرت هاى دست نشانده اى را كه براى دربند كشيدن ملت ها وچاپيدن مخازن آنها گماشته شده اند در كام خود فرو مى برد و انتقام الهى از ستمكارانگرفته مى شود.