گله دون
فرهنگ فارسی
جمله سازی با گله دون
چو نقش پا همه افتادگی ست هستی من ز آسمان گله نبود اگر مرا انداخت
ترسم شود آزرده زتاب نگهگرم رخسار تو کز سایهٔ مژگان گله دارد
یک صبح با خلاص بیا بر در دوست گر کام تو بر نیامد آنگه گله کن
گله ی دوست به دشمن نتوان کرد سلیم کس بر شحنه ز فرزند شکایت نکند
کنم آذر گله از دشمن اگر بینم دوست نیست گل ورنه دل آزاری خس خواهم گفت