فروخت. [ ف ُ ] ( مص مرخم، اِمص ) مقابل خرید و ابتیاع. فروش. بیع. ( یادداشت بخط مؤلف ): پر از خورد و داد و خرید و فروخت تو گفتی زمان چشم ایشان بدوخت.فردوسی.ز داد و دهش وز خرید و فروخت تو گفتی همی شارسان برفروخت.فردوسی.هرکه بخواهد برگیرد و خرید و فروخت در میان چکار دارد؟ ( تذکرة الاولیاء عطار ). رجوع به فروختن شود.
فرهنگ معین
(فُ ) (مص مر. ) فروش، فروختن. مق خرید.
فرهنگ عمید
فروختن، فروش.
فرهنگ فارسی
اسم مصدریامصدرمر م فروختن، فروش، مقابل خرید ۱ - فروش فروختن مقابل خرید. یا خرید و فروخت. خرید و فروش بیع و شری: اسباب خرید و فروخت مهیا داشتی.
ویکی واژه
فروش، فروختن. مق خرید.
جمله سازی با فروخت
کی نامدار اندر آمد به خشم همی آتش افروخت از هر دو چشم
به مرگش، زمانه دل من بسوخت ز مغزم یکی آتشی برفروخت
برافروخت رخسار بانو چو ماه بدو گفت دستان که اینک سپاه
همان روز و همان شب هرمز از غم چو صبح آتش همیافروخت از دم
آن شمع گر ز سوز دل من خبر نداشت بهر چه برفروخت چو بشنید نام من
بفروخته خریدی آورده را ببردی یاری چه دیدهای تو زین پس چه دید باید