زوبع

لغت نامه دهخدا

زوبع. [ زَ ب َ ] ( ع ص ) مرد کوتاه بالا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). قصیر و حقیر. ( اقرب الموارد ). هذا ما فی الصحاح و قال فی القاموس: «الروبع»؛ القصیر الحقیر بالراء مهملة لا غیر و تصحف علی الجوهری فی اللغة... ( منتهی الارب ). رجوع به روبع و منتهی الارب شود.
زوبع. [ زَ ب َ ] ( اِخ ) زوبعة. ( اقرب الموارد ). شیطان. ابلیس. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زوبعة شود.

فرهنگ معین

(زُ بَ ) [ ع. ] (اِ. ) شیطان، ابلیس.

فرهنگ عمید

۱. حقیر، پست.
۲. کوتاه.
۳. (اسم ) شیطان، ابلیس.

فرهنگ فارسی

شیطان و ابلیس

ویکی واژه

شیطان، ابلیس.

جمله سازی با زوبع

این چنین دولتی مرا جویان من گریزان چو زوبع از یاسین
اگر چه زوبع و استاد جمله‌ست چه داند حیله ریب المنون را
حیله و زوبعی و شیوه و روبه بازی راست آید چو تو با شیر ژیان نستیزی
وز حیلت و مکر زی خردمندان مر زوبعه را دلیل و برهانی
زیرا که چو تو زوبعه نهاز است اندر رمه و ابلیسشان شبان است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
جنده
جنده
باوانم
باوانم
میلف
میلف
فال امروز
فال امروز