کره براوردن
فرهنگ فارسی
جمله سازی با کره براوردن
شیرَمردی بدم دلم چه دونست اجل قصدم کره و شیر ژیونست
زدی هر زمان خویشتن بر زمین بران کره بربود چند آفرین
میل مجنون پیش آن لیلی روان میل ناقه پس پی کره دوان
اینک آن مرغان که ایشان بیضهها زرین کنند کره تند فلک را هر سحرگه زین کنند
بیامد به زین اندر آورد پای برآمد خروشیدن کره نای
لیک مجلس سخنانی که نبایستی گفت گفت و با برق پراکنده به گرد کره شد