کاغذ دوائی

لغت نامه دهخدا

کاغذدوائی. [ غ َ ذِ دَ ] ( ترکیب وصفی، اِ مرکب ) کاغذ کبودی است که عطاران در ولایت دوا در آن پیچند و در کاغذ سفید شگون نمیدانند. ( آنندراج ):
گر نسخه های شعرم از کاغذ کبود است
خالی ز حکمتی نیست چون کاغذ دوایی.مخلص کاشی ( از آنندراج ).|| نسخه حکیمان. ( آنندراج ). نسخه پزشک.

فرهنگ فارسی

کاغذ کبودی است که عطاران در ولایات دوا در آن پیچند

جمله سازی با کاغذ دوائی

دُردی درد که یابیم خوشی نوش کنیم دردمندیم پی هیچ دوائی نرویم
بدانستی ار درد من داشتی؛ که مارا دوائی جز این نیست نیست!
تنهایی پر هیاهو، مقدمه مترجم پرویز دوائی و مرتضی کاخی ۱۳۸۲
هجر خوش باشد اگر چشم توان داشت وصال درد سهلست اگر امید دوائی باشد
دوائی باد ازینجا درد جان است در آخر بیشکی عین العیانست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
گاییدن
گاییدن
پیشه
پیشه
فاب
فاب
فال امروز
فال امروز