پیل پیلی رفتن

لغت نامه دهخدا

پیل پیلی رفتن. [ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) ( فعل اتباعی ) چون مستان به هر طرف متمایل گشتن به گاه رفتن. بر سر پای نتوانستن ایستادن چنانکه مستی مست.رفتن در حال تمایل به این سو و آن سو و نزدیک بسقوطو افتادن بودن چنانکه مستی مست یا تریاک خورده یا آنکه او را سخت خواب فرو گرفته بود. پیل پیلی خوردن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) پیل پیلی خوردن

جمله سازی با پیل پیلی رفتن

هیبت او کز جوارح می‌رود جنبش برون می‌تواند بست پیلی را به تار پرنیان
برآمدگی در غلاف خارجی قرار گرفته است در ورودی ماهیچه پیلی pili.
وگر یک نیزه آرد بر تو زوری که گر پیلی بخاک افتی چو موری
فکندی به هر زخم پیلی نگون بکشتی به هر حمله ده تن فزون
چو پیلی به اسپ اندر آورد پای بیاورد چون باد لشکر ز جای
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال اعداد فال اعداد فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال پی ام سی فال پی ام سی