لغت نامه دهخدا
پهلو بپهلوی کسی زدن. [ پ َ ب ِ پ َ ی ِ ک َ زَ دَ ]( مص مرکب ) برابری کردن با. رجوع به پهلو زدن شود.
پهلو بپهلوی کسی زدن. [ پ َ ب ِ پ َ ی ِ ک َ زَ دَ ]( مص مرکب ) برابری کردن با. رجوع به پهلو زدن شود.
💡 چون شاخ گل، بپهلوی من تا نشست، خاست؛ چون ماه نو، بدیده ی من تا نمود رفت!
💡 ای دولت بیدار، بپهلوی که خفتی؟ وی بخت گریزنده، بفرمان که بودی؟
💡 شب همه شب خفته است مار بپهلوی من کان سر زلف چو مار خفته بپهلوی دوست
💡 سر دروئی مکن ایدوست که از فتنۀ عشق پشت گرمی من ار بود بپهلوی تو بود
💡 ببزمت گر بپهلوی رقیبان جا نمی کردم من دیوانه انجا این همه غوغا نمی کردم
💡 هستند گاه بخشش و کوشش غلام او حاتم بزرفشانی و رستم بپهلوی