لغت نامه دهخدا
پاسی فائه. [ءِ ] ( اِخ ) پازی فائه. زوجه می نُس مادر آندروژه و آریان و فدر و می نوتُر.
پاسی فائه. [ءِ ] ( اِخ ) پازی فائه. زوجه می نُس مادر آندروژه و آریان و فدر و می نوتُر.
پازی فائه زوجه می نس
💡 وی حتی خارج از وقت اداری و تا پاسی از شب به دنبال حل مشکلات عموم مردم بود و جدیت او بحدی بود که از حل نشدن و مشکلات مردم بشدت ناراحت میشد
💡 پاسی چو ز شب رفت ز جا جستم و دیدم خوابند حریفان همگی بی خبر از من
💡 شبهنگام، وقتی به خانهٔ کولاتینوس رسیدند، دیدند که لوکرتیا تا پاسی از شب مشغول رشتن پشم است و به کنیزانش هم کمک میکند.
💡 وی حتی خارج از وقت اداری و تا پاسی از شب به دنبال حل مشکلات عموم مردم بود و جدیت او بحدی بود که از حل نشدن و مشکلات مردم بشدت ناراحت میشد
💡 پاسی ز شب این نامه بانجام رساندیم خواندیم ریاض السّحر این تازه رقم را
💡 دانسته ام که مبداء و میعاد من کجاست اینجا اگر چه پاسی در قید صورتم