ورو گردی
فرهنگ فارسی
جمله سازی با ورو گردی
که گردی ناگهان و جان دهی تو نداری از تن و جان آگهی تو
تفکّر کن تو در خلق سماوات که تا ممدوح حقّ گردی در آیات
اگر نستانی از وی داد ما تو مشوّش گردی از فریادِ ما تو
اگر یابد ز راهت باد گردی ز سر بگذارد این بیهوده گردی
نیست شو تا هست گردی ای پسر ور نگردی پست گردی ای پسر
چه گردی گرد اغیاران شب و روز به جز یاران و با یاران به سر بر