ورو گردی

لغت نامه دهخدا

وروگردی. [ وُ گ ِ ] ( ص نسبی، اِ ) بروجردی: احمدبن عبد العزیز... احموله وروگردی را به حضرت معتضدی فرستاد. احموله... به اصفهان نارسیده آفتاب دولت آل عجل به مغرب فنا فروشد. ( ترجمه محاسن اصفهان چ فروخی ص 83 ). || تفتی وآن قسمی کرباس منقش باشد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

بروجردی احمد بن عبد العزیز... احموله وروگردی را بحضرت معتضدی فرستاد احموله باصفهان نارسیدن آفتاب دولت آن عجل بمغرب فنا فرو شد تفتی و آن قسمی کرباس منقش باشد

جمله سازی با ورو گردی

که گردی ناگهان و جان دهی تو نداری از تن و جان آگهی تو
تفکّر کن تو در خلق سماوات که تا ممدوح حقّ گردی در آیات
اگر نستانی از وی داد ما تو مشوّش گردی از فریادِ ما تو
اگر یابد ز راهت باد گردی ز سر بگذارد این بیهوده گردی
نیست شو تا هست گردی ای پسر ور نگردی پست گردی ای پسر
چه گردی گرد اغیاران شب و روز به جز یاران و با یاران به سر بر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ارق ملی یعنی چه؟
ارق ملی یعنی چه؟
سراسیمه یعنی چه؟
سراسیمه یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز